اگر چه هزاران غزل ساختیم
غزل را ولی خوب نشناختیم
سرودیم از انچه بود و نبود
به هر گوشه ای چنگ انداختیم
غزل های سبز و غزل های سرخ
که پر چانه بو دیم و پرداختیم
شبی مدح گفتیم خورشید را
ولی روز چون شد بر او تاختیم
فقط بیت بر بیت قالب زدیم
و اجر بر اجر فقط ساختیم
چه روزی که در وزنها کم شدیم
چه عمری که در قافیه باختیم
از چهره نقاب را نمی دانستند
از چشمه سراب را نمی دانستند
زیبایی کوچه را نمی فهمیدند
از پنجره قاب را نمی دانستند
با انکه عطش عطش غزل می گفتند
منظومه اب را نمی دانستند
از چوبه دار می سرودند ولی
مفهوم طناب را نمی دا نستند
از ژرفترین رموز دریا گفتند
با انکه حباب را نمی دانستند
یک عمر به سینه سنگ میخانه زدند
یک لحظه شراب را نمی دانستند
این بار غصه ها را از دوش خسته بردار
من کوه استوارم به من بگو نگه دار
عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست
این رشته تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست
سلام
به عاشقای معین