سلام
این هم تقدیم به طرفداران آقای حبیب
به برگ گل گفتم که او را دوست میدارم
ولی او گل را به زلف کودکی آویخت
تا او را بخنداند
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالامال درد اما دلی بی کینه دارم
من عاشق عاشق شدنم
من عاشق عاشق شدنم
سلام
همیشه لحظه آخر آدم یادش میاد که
حرفاشو می خواسته یادش نره
ولی باز یادش میره که
قشنگ ترین لحظه هاش به خاطر
این بود که حرفاشو یادش رفت
چون همش داشت به حرفای دلدارش گوش میداد
( اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد)
(باقی همه بی حالی و بی حوصلگی بود)