به نام حضرت دوست


عشق تو
سرو سیه چشم من ای نازنین برده ای از من دل

و هم عقل و دین یاد دو چشم یاد دو ابروی تو کار

من است گر نپسندی تو این من که درآن دام تو

افتاده ام سر به بر وسینه ات خواهم همین یک

نظری تا به تو انداخته ام دور شده آنگه ز من

ایمان و دین ناصحم ار عشق شود از من بری

عشق توکم کرده از عقلم چنین

به نام ایزد یکتا

تبانی دل

آمد و آرام در دلم جا گرفت.

 

این دشت سرخ را زیبا ز ما گرفت.چشم او سرچشمه نگاه دل

شد. نیاز دل راه و رسم او شد.دل تبانی کرد و از ما دل گرفت.



 

راه بر ما بست و راه خود گرفت. ای دل تو دریای خروشانی

دمادم. منم آن کشتی بشکسته درهم.اگر آرام گیری یاد آری.

 

 مرا در بستر دریا نذاری.