رخ به من بنما | |
رخ به من بنمای ای جان جهان تا که جان یابم از آن نور نهان نور رویت بر همه خلق است لیک هر کس آن را دید نتواند به نیک دیده ای ده بر دل بیمار من تا رها گردم من از گرداب تن این من ومن راه دل را بسته است دلبرا دیگر وجودم خسته است بال و پر ده کین وجود بی گناه شوق بالا دارد اینک ای اله |
عشق تو | |
سرو سیه چشم من ای نازنین برده ای از من دل و هم عقل و دین یاد دو چشم یاد دو ابروی تو کار من است گر نپسندی تو این من که درآن دام تو افتاده ام سر به بر وسینه ات خواهم همین یک نظری تا به تو انداخته ام دور شده آنگه ز من ایمان و دین ناصحم ار عشق شود از من بری عشق توکم کرده از عقلم چنین |
تبانی دل
آمد و آرام در دلم جا گرفت.
این دشت سرخ را زیبا ز ما گرفت.چشم او سرچشمه نگاه دل
شد. نیاز دل راه و رسم او شد.دل تبانی کرد و از ما دل گرفت.
راه بر ما بست و راه خود گرفت. ای دل تو دریای خروشانی
دمادم. منم آن کشتی بشکسته درهم.اگر آرام گیری یاد آری.
مرا در بستر دریا نذاری
.